[مقتول،یک سایه بود]♦️♦️♦️♦️

(پارت2)
+میدونم اونجایی. خودتو نشون بده.
تقریبا فریاد زدم. امیدوار بودم جواب بدهد اما نداد. میخواستم فرار کنم اما فرار چیزی را درست نمیکرد. فرار کردن هیچوقت چیزی را درست نمی کند، باید با آن موجود روبرو می شدم. سری تکان دادم و به مسیرم ادامه دادم. چند ثانیه بعد اینبار صدا را درست کنار گوشم شنیدم.
-"چطور من رو نمیبینی احمق؟"
ترسیدم. سریع برگشتم تا پشت سرم را ببینم و همزمان چند قدم به عقب برداشتم. لعنت به سایه ها. چیزی دیده نمی‌شود. می دانم که آنجاست اما کجا؟ چند قدم به جلو برداشتم.
-"ما اینجا گیر افتادیم"

#داستانک #سایه #نور #مهتاب #قاتل #مقتول
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
دیدگاه ها (۰)

[مقتول،یک سایه بود]♦️♦️♦️♦️

[مقتول، یک سایه بود]♦️♦️♦️♦️

[مقتول،یک سایه بود]♦️♦️♦️♦️

همین قدر لذت بخش #نقاشی #ریاضی #هنر #قدرت

چپتر ۳ _ خیانتسکوتی سنگین روی اتاق افتاده بود. آن قدر سنگین ...

چپتر ۶ _ انتخابماه ها نقشه ریخته بودند.کاغذها، فایل ها، اسنا...

#رویای #جوانی#پارت_۸خیلی خوشحال بودم که یکی دیگه تو گروهمون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط